ونداد زحمت کش من
یه روز تو خونه مامانی اینا برنج پاک کردیم خسته شدیم بعدش خواستیم از صندلی بریم بالا فضولی کنیم .داییم 2 تا عکس خوشگل ازمون گرفت ...
نویسنده :
مامان بهاره
17:35
عکسهای چهار ماهگی و پنج ماهگی
ان هم عکس خوشکل مامان وقتی 5 ماهش بوده در حال خوردن هر چی که به دستش رسیده از ببعی گرفته تا دست وپا مامان قربونت بره هنوز مروارید ها ی خوشکلت در نیومده به خاطر همین این قدر اذیتی امیدوارم وقتی فرشته ها دارن برات مروارید هاتو میارن یه عالمه مروارید سالم و سفید باشه که تا اخر عمر اذیتت نکنن ...
نویسنده :
مامان بهاره
17:33
وحالا تولد ونداد گلی
اینم مهمون کوچولوی تولد سرگرمی های ونداد در تولد ونداد قبل از اومدن مهمونا . تولدت مبارک عزیزم &n...
نویسنده :
مامان بهاره
17:30
دل نوشته های مامان
پسر گلم عشق مامان میدونم خیلی دیر دارم این کار رو میکنم ولی بزرگ شدن تو و بزرگ کردن تو این فرصت رو ازم گرفت که بتونم یه وب یادگاری از دوران بچه گیهات برات درست کنم ولی الان که برای خودت یه مرد خوشمل شدی میخوام جبران کنم وتا الان هر چی که ننوشتم رو تا اونجا که یادم میاد بنوسم بنویسم تا بدونی که چه قدر برام عزیزی میخوام از اول اول شروع کنم از بد تولدت که یه کوچولو ی لاغر بودی و مامان میترسید بغلت کنه اندازه جوجومون هنگام تولد وزن :2700 قد :48 با اینکه خیلی کوچولو بودی در عوض زود تپل شدی و شدی یه پسر خپلی که باید لباس های بزرگتر از سایز خ...
نویسنده :
مامان بهاره
17:28
اولین مسافرت ونداد در مهر 1390
پسر قشنگم مامان نذر کرده بود اگه سالم به دنیا بیای اولین مسافرتی که بری پابوس امام رضا باشه تو به دنیا اومدی ومامان بابا هم دیگه فرصت مسافرت پیدا نکردن تا تو هفت ماهه شدی مادر جون وپدر جون می خواستن برن کیش ماهم گفتیم وتصمیم گرفتیم که بریم حتی دنبال بلیط هم رفتیم ولی گیرمون نیومد ماهم دیگه بی خیال شدیم تا اینکه امام رضا تورو طلبوندو ما راهی مشهد مقدس شدیم واین طوری شد که تا به نذرم عمل نکردم هیچ جای دیگه ای هم نتونستیم بریم تو رفتی مشهد و بیمه امام رضا شدی من تو رو به اون سپردم وازش خواستم که همیشه وهمه جا مواظبت باشه اخه توزایر کوچولوی اون بودی . مامان همیشه یادت باشه که خدا بزرگ وبلند مرتبه است وهمیشه مواظبت است ...
نویسنده :
مامان بهاره
16:46
دومین مسافرت به بندر انزلی
یازده فروردین من وبابا وونداد با خانواده پدری ونداد البته به جز بابا جون رفتیم بندر انزلی اولش فکر میکردم که وای چه کار سختی از جنوب تا شمال با یه بچه سیزده ماهه هی به علی رضا گفتم جون من بی خیال ولی اون میگفت باید قوی شی وقتی حرکت کردیم ونداد مامان تمام مسیر رو خواب بود البته تمام مسیر بارون بود وکولاک . حسابی بارون دیدیم وبرف وقتی رسیدیم دهکده ساحلی فهمیدم راه با همه سختی هاش می ارزید وای که جایی نگو دلم غش میره این جا ونداد در حال سرسره بازی با کاپشن وکلاه از بس که هوا سرد بود این جا هم ونداد در حال خاک بازی با عینک مامان بی چاره است وقتی پسرم فیگور میگیره وشیطنت از نگاش میباره این ه...
نویسنده :
مامان بهاره
16:41
تولد بهترین بابای دنیا
عزیزم تو واسه من وپسرم بهترین هدیه خدایی از خدا می خوام که همیشه وهمه جا با همدیگه ودر کنار هم زندگی شادی داشته باشیم تو را هیچ گاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنم چون تو پاک هستی و وقتی که نیستی بی رنگی روزهایم را با مداد رنگی یاد تو رنگ میزنم دوستت دایم تولدتت مبارک اینم دو تا عکس از تولد بابا علی رضا که ونداد نزاشت بیچاره بفهمه چی شده تا اومد به خودش بجنبه ونداد تمام توت فرنگی ها ی روی کیک رو خورد ...
نویسنده :
مامان بهاره
16:39
ونداد با همه با مزگی هاش در گذر زمان
پسرم چند تا عکس برات گذاشتم تا هر وقت که نگاشون میکنی بفهمی چی کار کردی که این جوری خودت رو تو دل همه جا دادی من فکر میکنم تو با مزه ترین پسر دنیایی ونداد در حال خوردن شیشه عطر مامانی ونداد در حال جارو نوردی ونداد در حال خود کار خوردن و اما ونداد در حال غر زدن ونداد در حال و هوای موزیک ونداد در حال پیپی کردن دیگه تا حالا این مدلیش رو ندیده بودم ونداد در حال......... ...
نویسنده :
مامان بهاره
16:36
چند تا ادای بامزه
چند تا عکس با مزه ازت گذاشتم تا هر وقت که نگاشون میکنی بفهمی چه گل پسری بودی مامان . الهی قربونت بشم جدیدا یاد گرفتی کلاه که میزاری سرت میاریش پایین تا رو چشمات رو بگیره هر کسی هم که صدات میکنه به جای این که کلاه رو بدی بالا سرت رو میاری بالا تا اونو ببینی .با این کات تو خیابون که میبرمت چنان دلبری میکنی که ادما برات غشششش میکنند این جا هم تا بهت میگیم فیگور بگیر سریع لبات رو غنچه می کنی اخه بچه جون این دیگه چه فیگوریه؟ ...
نویسنده :
مامان بهاره
13:40